سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

شهین بارور

عاشقم

و چون همه ی عاشقان

پذیرای

درد عشق

به جان و دل هستم

آری از روزی که فهمیدم

چرا باران می بارد

چرا بهار می آید

چرا انسان دوست می دارد

و چرا من

خود را پا به زنجیر

و در سلول عشق یافتم

و هر سحر گاه از دریچه ی سلولم

می بینم رنگهای به هم آمیخته را

و در این درد سکوت

می کشم با رنگهای عشق

چهره تنهایی ام را

عاشقم ،عاشق

 

2-دیوارها

وقتی که در باد قدم می زنی

و قطرات باران جسمت را لمس می کند

وقتی که به کوه

به صحرا

به رود

به دریا

می روی تا رنگ عشق را

بر دامن بوم سپید بپاشی

مرا به خاطر آر

عشق من

چرا که قلبم را به دست خدای عشق دادم

اما وجودم

اسیر این دیوارهاست

 


نوشته شده در یکشنبه 91/3/7ساعت 7:14 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک